بعد از شیش سال زندگی تو خونه دانشجویی که متراژش یک دهمه خونه بابامه(و تا الان هیچ مشکلی باهاش نداشتم) ، دلم میخواد غر بزنم
داد بزنم که نمیخوام اینجا زندگی کنم
بله
من ذاتا همون موجود لوس و ناز پرورده ایم که واسه زمستون اتاق بالای موتور خونه مال من بود و تابستون اتاق بالکن و کولر دار
کافی بود نور از پنجره چشممو بزنه خیلی راحت یه اتاق میشد پیدا کرد که تاریک تر باشه.
جایی که صدای تلوزیون یا فوتبال بازی کردن بچه ها تو کوچه روبه رویی با پشتی نیاد.
جایی که گرم تر یا سرد تر باشه
هر جا که عشقم بکشه
الان گیر افتادم اینجا. نیاز شدید دارم به تمرکز و سکوت و خواب!!!!!!
یه مشت نره خر که هر روز شیش ساعت تمام زیر اپارتمان عربده میکشن و توپ بسکتبال و میکوبن به زمین و باهاش فوتبال
بازی میکنن!!
هر دو دقیقه توپ میخوره به یه ماشینی و یه ربع ممتد صدای دزدگیر ماشین بیصاحابی میاد که تموم هم نمیشه
از سر کوچه یه تخم سگی که ته کوچه هست و با عربده صدا میزنن
کل این منطقه هم ظاهرن مشکلی باهاشون ندارن
بدم میاد ازینجا
خونه بابامو میخوام
ارامش وسکوت
برای اولین بار ازینجا متنفرم و میخوام برم ازینجا
میخوام برم تو یه اتاقی که هیچ راهی به بیرون نداشته باشه هیچ صدا نوری نیاد
من باشم با بالش و مدم و لب تاپم