یه بازه ای بود بین 12 تا 13 سالگی.
دقیقن همون تابستون.
همون برزخ کوفتی بلوغ که از خودت و قیافه ات متنفری
همون ماه های اول ظاهر شدن پریود که تا سر حد مرگ تو اون روزا از خودت متنفری و جویی طور میگی خدایا چرا من!
وقتی هنوز کلی علامت سواله تو ذهنت و فکر میکنی تو بزرگسالی برات ریدن
همون موقع ها که حرص میخوری چرا وقتی جلوی موهاتو چتری کوتاه میکنی و سشوآر میکشی 5 دقیقه بعد پیچ میخوره. و تازه اون مواقعی هم که خوب وای میسته چقد دماغت بزرگتر به نظر میرسه و اساسن چقدر که چتری بهت نمیاد و بیشتر میمون تر میشی
خوشبختانه من مشکل ابرو و سیبیل نداشتم وگرنه الان یه صفحه راجع به اونا مینوشتم
اهان
یه معضل دیگه میدونی چی بود؟
مامانمون کی صلاح میبینه برامون سوتین بخره ما رو از این وضعیت فاجعه که یه عضو جدید یه هو درومده و بسیار دردناکه و .
با فرکانس زیادی موقع راه رفتن وول میخوره و هی آویزونه نجات بده.
تنها زمانی از بچگی که شاید گاهی دلم بخواد برگردم بهش شاید همون تابستونه. همون برزخ
اون برزخ تنها یه سو تفاهم کوچیکه
.برزخ واقعی یک سال بعدش بود و هی ادامه یافت و همین بزرگسالی که برام ریده بودن
یه حس پوچی و خلایی هست از 13 سالگی شروع شده تا الان.
یک علامت سوال بزرگ
نمیدونی چیه نمیدونی چه کنی هست واسه خودش.
میگفت این خلا لعنتی رو پر کن.
من خودم تو این خلا لعنتی خودم غرق شدم چه جوری خلا تورو پر کنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر