۱۳۹۴ اسفند ۴, سه‌شنبه

119


خودمم نمیدونم چی میخوام

فقط اینو میدونم و به یقین رسیدم که هیچ وقت تموم نمیشه. 
عذاب همیشگی.

۱۳۹۴ اسفند ۲, یکشنبه

118

با یادآوری دوستی دستم رو تا اعماق زیر تختم بردم تو تا از لابه لای یه عالمه کتاب کنکور دفتر خاطرات 14 سالگی تا به حال رو بکشم بیرون.
البته فقط در 14-15 سالگی منظم مینوشتم.. الانا میشه سالی یه برگ
از اولین پسری که تو کوچه دیدم و خوشم اومد ازش ... از تمام فانتزی هایی که منجر میشد من بتونم یه کلمه باهاش حرف بزنم
که هیچ وقت اتفاق نیفتاد حتی هیچ وقت نفهمیدم اسمش چیه حتی!!!!!
از اون روزی که سیریوس بلک مرد... دامبلدور مرد.... و کلن هری پاتر تموم شد! برگه کاغذ اشکی بود
از اون روزی که ...اومدم تهران؟
نبود توش
اولین روز دانشگاه
نبود توش
.
.
.
هر چی به آخرا نزدیک میشدم پوچ ترمیشد. انگار خاطرات خوبو دیگه نخواستم توش بنویسم. هیجاناتم  خوشحالیام فانتزیام حتی دل شکستنام همه و همه تو 7  سال اخیر گوله شد ته دلم
ولی نکته اخلاقی ته قضیه این بود که هیچ وقت اون فانتزیایی که با فکر کردن بهشون دلم غش میرفت اتفاق نیفتادن
اتفاقایی که دلم باهاشون غش رفت هیچ وقت بهشون فکر نکرده بودم. هیچ وقت فانتزی نبودن. یه جورایی فراش بودن....
خلاصه که خواستم بگم... خیال پردازی نکنید. هیچ وقت به واقعیت نمیپیونده 
یا یه هو یه چیزایی به واقعیت میپیونده که حتی در حد فانتزی هم ممکن نبودن هیچ وقت
هیچ وقت

۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

115

خواهر شوهر و برادرشوهر خود را به زور و بلا و احتمال هر ترکیبی از اسم و فامیلیشون به صورت نصفه و نیمه پیدا کردم تو 
اینستا
از خود آقامون پایان نامه اشو دانلود نمودیم با دو تا مقاله اشو 
صرفن ایشون وجود دارن 
زنده هستن
دریغ از یه دونه عکس

۱۳۹۴ بهمن ۱۶, جمعه

114

خوبه یادی کنم از دو روز پیش که تو داروخونه ، دکتر داروخونه یه هو دوس دختر سابق یکی از دوستان پسرت از آب درمیاد
و اون لحظات آکوردی که تو چشم من نگاه میکرد و میگفت دارو ها رو چه جوری باید بخورم و تلاش میکردیم که به روی خودمون نیاریم که همدیگه رو میشناسیم.