۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

81

مامان از موی ژولیده خوشش نمیاد وقتی پیششم باید همیشه سشوار کشیده و مرتب باشه . خلاصه که داشتم مسخره بازی . درمیاوردم هی موهامو پرتاب میکردم این ور اون ور پیشش که ببین به خاطر تو درستش کردم میخنده میگه خاک توسرت ما .اندازه تو بودیم به خاطر شوهرمون موهامونو درست میکردیم واسه کی داری دلبری میکنی حداقل زمان ما انقلاب نشده ب ودموی بلند و سشوآر کشیده یه فایده ای داشت. 4 نفر میدیدن
یه کمی با هم خندیدیم بعد خیلی جدی برگشت گفت 
ما سن شما بودیم اندازه شما ازادی نداشتیم. وقت هیچ کاری رو نداشتیم. ارزومون بود یه روز صبح تا ساعت ده بخوابیم یا .مسئولیت شوهر و بچه نداشتیم با دوستامون میرفتیم بیرون. ولی عوضش یه یار داشتیم . زندگیمون معلوم بود
چیه زندگی شما؟ 
تا سی سالگی همین جور دور خودتون میچرخین هی درس بخون درس بخون ..بعدشم که یکیو پیدا میکنین دیگه حال و حوصله ندارین واسه دلبری. 
برو گیس کن موهاتو میریزه رو زمین میپره رو غذا
بدو بروجمع کن موهاتو 
.....

80

بدي يا خوبيه قضيه اينه که چند صباحي بعد از فاز کانستنتلي 24/7 سوزش مداوم ، ديگه درد
.  قضيه ميشه يه ربع بيست دقيقه در روز حين گوش دادن اهنگي يا يه هويي ديدن عکسي. آن هم از سوزش بی امان ماتحت به نهايت گز گز سر و يه کمي شايد قلب درد ختم شود

....ميرود روي آتاری... دوچرخه بزرگتر.... مژه های پرپشت تر، صنعتی شریف و تمامی چیزهایی که از کودکي تا به حال نشدند،  تلنبار ميشود
درش بسته ميشود
...میرود که خاک بخورد .  بشود یک حسرتی که ماند به دل. . میرود که فراموش شود. میرود که شاید ، امیدوارم، سال ها بعد تبدیل شود به صرفن خاطره ای از گذشته . . ..

۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

79

اینقد دخترایی که قبل پریود سگ میشن رو مسخره کردین ولی هیچ وقت نفهمیده بودم. یعنی هیچ وقت تغییری تو خودم حس نکرده بودم فکر میکردم زر میزنید.
بزرگترین دوران نکبت بی دلیل خودمو تو این 4 ماه سپری کردم. 
هورمون ها بازی مسخره ای باهام کردن 
تمام حس ها رو با هم داشتم تجربه میکردم. از بدو تولد تا به حال. یه فاز عجیبی بود. وقتی شب نخوابی به همه چی و همه کس فکر میکنی. ده بیست سال میری جلو. با دست خودت پدرت مادرت و عزیزانت رو زمین گیر میکنی حتی میکشی. بعد میشینی به حالشون گریه میکنی. روز میگذره عملن هیچ کاری نمیکنی. تمام اهدافت تو ذهنت پوچ میشن . 
به در و دیوار میزنی روزنه ای پیدا کنی که برای ثانیه ای حالت خوب شه
شبا نمیخوای بخوابی. صبا نمیخوای بیدار شی
حس میکردم بیریخت شدم. بیریخت شده بودم البته. وزنم ثابت بود ولی هی لاغر تر میشدم. انگار یکی سوزن زده بهم که داشت بادم در میرفت.
دکتر با همون استایل بیخیالی خودش بعد نگاه به سونوگرافی سری تکون داد و گفت هیچی نیست و فیزیولوژی بدنته ولی من به 
زور گفتم یه چکاپ کامل وازمایش حتی قند و چربی خونم برام بنویسه.
چند روزه دارم درس میخونم. شبا میخوابم. امید به زندگی پیدا کردم یه هو. منتظرم ترم تموم شه برم سر مقاله نیمه تمومم.
دعوت به همکاری شرکتا رو چک میکنم و حرص میخورم که چرا سابقه کار ندارم! دو تا درسی که هیچ برنامه ای برای ریسرچ نداشتم رو دارم ارائه درس میکنم براشون. 
قیافه ام خوب شده. 
دیگه نیازی نیس کلی آرایش کنم.  لباسای گشاد شده واسم هم همه اندازم شدن
امیدوارم همینطور بمونم
دیگه هیچ وقت تو زندگیم نمیخوام همچین فازی رو تجربه کنم. 


۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

78

ژانر دابسمش درس کردن تو مدرسه چیه دیگه؟
جدی این دهه نیمه دوم هفتادی- هشتادیا مدیر ناظم ندارن؟
ما یه بار با موبایل زنگ زدیم هایدا برامون ساندویچ بیارن از هایدا زنگ زدن به مدیر مدرسه گفتن دانش آموزاتون موبایل میارن مدرسه. به ما با این شماره زنگ زدن. 
البته پیش دانشگاهی بودیم. تازه یه کمی ارایشم میکردیم میرفتیم مدرسه هیچ گهی نمیتونستن بخورن. 
ولی خلاصه.....

۱۳۹۴ آذر ۲, دوشنبه

77

نرینید به دلخوشی هام
هیچی دیگه ندارم 
بفهم!
هی هر دفعه گند نزن به حالم
یک روز ! بذار یک روز حالم خوب بمونه. 

۱۳۹۴ آذر ۱, یکشنبه

76

مامان خیلی ریز تلاش میکنه از زیر زبون من حرف بکشه
خب چیزی نیست که بخواد حرفی از من در بیاره
چرا اینقد در موردش کنجکاوه . و این کنجکاویش با حرفایی که به من میزنه یا بهتر بگم سعی میکنه تو مغز من فرو کنه در تناقضه.
اذیتم میکنه. 
کاش که نپرسه
حرف نزنه
نخواد که بدونه
خودشو مشتاق نشون نده
اصن بشه همون مامان سفت و سخت قبلی 
میخوام صد سال سیاه اوپن مایند نشه

۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

75

صحبت کردن درباره بعضی چیزها با مردها فایده ای ندارد، مردها نمیدانند زن‌ها قادرند در "لحظه " عاشق شوند. آنها عاشق داشته هایشان می‌شوند، نه نداشته هایشان. زنها عاشق دوست پسرها، همکارها، آشنایان، مرد بقال محل می‌شوند. عاشق کسی که در زندگیشان هست. اما مردها همیشه عاشق کسی هستند که او را نمیبینند و نخواهند دید و او را نخواهند داشت. نمیشود به آنها توضیح داد که وقتی یک زن چیزی را ندارد آرام آرام یاد میگیرد دلش را بدهد به کسی دیگر.یاد میگیرد دیگر داشته هایش را دوست بدارد... اما مردها همیشه چیزی را طلب میکنند که دیگر نیست.... دیگر رفته است... اصلا نبوده ......

74

در طول 3 ماه گذشته سه چیز از سه دوست خواستم 3 چیز خیلی ساده و بی دردسر. در حد چند تا سورس کد یا راهنمایی در حد دو سه تا عنوان برای یه موضوع تحقیق، در جهت درست کردن این اخلاقم که باید همه کارامو خودم انجام بدم
خب حدس بزن چی شد؟
هز سه نفر گفتن باشه و بعد یادشون رفت
در این حد یادشون رفت که به روی خودشونم نمیارن. 

پ.ن: حتمن باید یکی بهتون بده(یا برعکس!) تا براش کاری انجام بدین دیگه؟ آخه برام عجیب بود این همه همکاری های مسالمت
آمیز که دارین چه شکلیه ....
به اصل خویش باز میگردیم. کون لق همتون.

۱۳۹۴ آبان ۲۹, جمعه

73

 یعنی  شونصد بار تا الان از زیر پل طبیعت رد شدما ! یه بار نرفتم.  ببینم خوردنیه؟ پوشیدنیه؟ چیه اصن
بعد این دختر عمه ام دو ماهه دانشگاه قبول شده اومده اینجا عکس پروفایلشو عوض کرده و عکس از اونجا گذاشته.
من ماه اولی که اومده بودم تهران تنهایی میترسیدم تا انقلاب برم  اونم انقلابی که 100 بار رفته بودم 

72

یعنی یه طوری خوشم که حاضرم هیچ مسکنی نخورم و بیت به بیت دردشو حس کنم
آخیشششش

۱۳۹۴ آبان ۲۸, پنجشنبه

71

"آقا هر چی پسر هات داشتیم تو دانشکده رفته چپیده تو "همکاران سیستم 
نزدیک دانشگاس هی رد میشما
قشنگ کراش دونیه.......

۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

70

یادمه دختره هر ماه  برای اپیلاسیون یه سالن. برای کاشت ناخون یه سالن دیگه 
برای رنگ مو یه سالن دیگه میرفت که همیشه موهاش یه طوری بود انگاری یه سطل رنگ رو سرش خالی کرده. 
این همه هم خودشو جر میداد و خرج میکرد بازم خوشگل نمیشد خب.
حالادرسشم میخوندا ؟ 
. خیلی شیک به همه چی میرسید. یا بهش میرسیدند. بهتر بگم

69


این دفعه رو ریدی اساسی
و جمع نخواهد شد. 
از ذهن منم پاک نخواهد شد


۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

68

یه قضیه ای شد سال ها پیش
بعد من نمیدونستم یه چیزیو که امروز فهمیدم
و هی یادم میاد یه چیزایی و میبینم به دلیل ندونستنم چقد احمقانه برخورد کردم
و چقد احمق فرض کرن منو
و هنوزم دارن احمق فرض میکنن

اگه همون موقع به من میگفتن. یه نفر میومد به من میگفت اینو من جور دیگه برخورد میکردم. خیلی چیزا یه معنی دیگه ای پیدا میکرد. خیلی رفتارا توجیه داشت.
من  خیلی حرفا رو نمیزدم. خیلی کارارو نمیکردم

چیزی که  الان عصبانیم کرده اینه که همه فکر  میکردن من میدونم

من احمق نبودم. از خودش پرسیدم انکار کرد. گفت نه . درست نیست اینی که میگن.
و من در حد مرگ به اون حرف و به اون آدم اعتماد داشتم 

از وقتی بهم گفته مغزم شده از نبایدها
نباید اون روز اونجا وایمستادم
نباید اون روز برفی باهاشون میرفتم بیرون
اصن نباید با اون آدم حرف میزدم اون تابستون
نباید خیلی کارارو میکردم

من همیشه تو این جور موقعیت ها تنها سرمایه ام غرورمه. که هیچ وقت و به خاطر هیچ کسی نمیشکونمش. 
. ولی الان با فهمیدن این یه هو دیدم چقد ندونسته خودمو کوچیک کردم
چقد یه هو تیکه انداختن آدما الان یه  هو منطقی شده و توجیه داره.
عصبانیم !
از تویی که امروز به من گفتی 
که ای کاش 4 سال پیش بهم میگفتی! اسمشو بذار فضولی چغلی . ولی باید بهم میگفتی. الان چه فایده داره؟

67

وایستا کنار، آروم
و ببین
که موقعیتایی که تو براحتی از دست میدی رو
مردم رو هوا میقاپن
و بدون
که حق نداری ناراحت شی
خودت کردی

۱۳۹۴ آبان ۲۵, دوشنبه

66

خداوندا 
پریود و تمام بدبختیا و دردا و کثافت کاریاشو از هیچ دختری دریغ نکن

هر ماه پیاپی که دریغ میکنی سگ تر از قبل میشم. 
.من الان اندازه 3 تا دختر قبل پریود خطرناکم. 


یک بار دیگه تو این فیلم سریالا ببینم تا یه روز پریودتون عقب میفته زمین و زمان و به هم میدوزین میزنم له و لوردتون میکنم.  
متوچه بشید LATE  بودن یعنی چی

د بیا دیگه لعنتی ! 

65

هی من میام فکرمو به راه راست هدایت کنم خدا میخواد به ضرب و زور همه رو به کونسوز ترین شکل ممکن بذاره کنار و نابود کنه که جا باز شه من به آنچه نباید فکرکنم.
خدایا گیر دادیا؟
باشه مرسی. 
بی خیال. 
جدی.

۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

64

بعد یک سال فوق العاده رویایی!  یافتن قابلیت های عجیب غریب در خودم که هیچ وقت نمیدونستم دارم 
دوباره دارم یک فاز پوچی رو تجربه میکنم که آخرین باری که این شکلی بودم ترمی بود که تو لیسانس مشروط شدم. 
هدف هایی که اون زمان داشتم  دارن به طرز مسخره ای و به دلایل مسخره تری مورد تهدید قرار میگیرن
و پوچ میشن هی....
یک حس بد امنیت نداشتن . امنیت تو اینده یا شاید هم تو حال. یه ترسی که هی داره بهم القا میشه از همه ور. و تمام تصمیمامو 
ریده رفته این ترسه خلاصه. 
نمیتونم رو کارایی که دوس دارم و تا چند ماه پیش یا هیجان انجامشون میدادم تمرکز کنم. 
افکار مریض برید از مغزم بیرون. برید لطفن چون ظاهرن من ذره ای توان مقابله باهاتون رو ندارم. 


۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

63

نمیدونستم و نمیفهمیدم دلیلش چیه
در طول دو سال گذشته بیشتر از 50 بار یه خواب تکراری رو میدیدم
خوابی که توش دارم به زور شوهر میکنم
به زور که مثلن سنتی بوده خودمم انتخاب کردم. ولی از حالم واضحه که دوسش ندارم
تو نصفشون تو ارایشگام یه سری حتی دقیقن سر عقد بودم
داماد سر نداشت
هیچ وقت قیافه نداشت
هیچ وقت نمیدونستم کیه

فقط یکی بوده که رزومه  دامادیش!! احتمالن قوی بوده.
و بعد در میرفتم. یا اون قد پشیمون میشدم از خواب میپریدم.
.
.
. صبحا بیدار میشدم. کلافه. از خودم بدم میومد. که چرا باید یه همچین موضوعی تو این سن اینقد کانسرن من باشه
چرا من باید یه خواب با یه موضوع و بارها و بار ها ببینم؟
ناخودآگاه من دقیقن چی میخواد بگه بهم؟
خب الان بعد دو سال تازه فهمیدم چی میخواد بگه بهم.
من با کسی که دوسش دارم ازدواج نخواهم کرد. و در هر حالت و هر کله ای واسه اون داماد موجود در خواب هام متصور شی 
ازدواجم کاملن معامله ای و به قول مامان عقلی!!!! خواهد بود

نمیخوام اصن. 
نه 
این کارو با من نکنین. 
اصن با هیچ کی نمیخوام اشنا شم. هیچ کس و نمیخوام ببینم
خر هیچ کی نمیخوام بشم.

۱۳۹۴ آبان ۱۸, دوشنبه

62

من اون روز ویس گرفتم. یعنی فکر کنم فقط من عقلم رسید که این کارو کنم. 
هیچ وقت کامل گوش نداده بودمش. 
بیت به بیتشو بدون اینکه بزنم جلو گوش دادم. با اونا خندیدم . ضایع شدم. انگار اونجا نشسته بودم انگار همین الان بود.انگار هیچی نمیدونستم. انگار همین الان برای اولین بار این خبر و شنیدم و برای اولین بار عین خل و چلا زنگ زدم به دوستم و با هم جیغ و ویغ کردیم و به اسکاول شین مامان خندیدیم
.
.
.
 متاسفانه هیچی از درد قضیه کم نمیکنه.

۱۳۹۴ آبان ۱۷, یکشنبه

61

فکر کنم دو ماهی بود که موهامو سشوآر نکشیده بودم . از بس همش پیچ پیچی بود و با باد خشک میشد تازه  که صاف و یه دست شد دیدم  چقد بلند شده . 
یک لحظه یک آن از موهام خوشم اومد ! البته نه اینکه قبلن بدم میومده ولی یک لحظه یک آن حس کردم این مو الان باد میطلبه بادی که حس کنی داره موهاتو میکنه از سرت. الان این مو داف پنداری میطلبه. سریع دستم رو دراز کردم و پنکیک و رژ قرمز .مو که خریدم فقط تو خونه بزنم و برداشتم. خب اوکی . ارایش هم کردم. داف هم شدم. اندکی هیکل رو هم بررسی کردم. 
از خودم بدم نمیاد ولی خوشمم بیاد چی کار کنم؟
یه حسی هست . اندکی زنانگی . اندکی حس زیبا بودن . حس نگاه نافذ کلی آدم . 
دیدم در اعماق وجودم مدفون شده
اصن چیزی ازش باقی مونده؟
در حال بازرسی بیت به بیت وجودم بودم که یادم اومد باید 300 صفحه پردازش تصویر بخونم مشقشو بنویسم. که ازون مقاله هه فقط اینتروداکشنشو نوشتم. که چند ماه دیگه خواستم برم سر کار باید پروژه های این ترممو خوب انجام بدم که بشه رزومه. 
که .....
گه بگیره این زندگی رو. 

۱۳۹۴ آبان ۱۳, چهارشنبه

60

برای هماهنگ کردن و استخر رفتن دست جمعی نه تنها باید یه بازه زمانی خالی رو پیدا کنین که هیچ کدوم پریود نباشین بلکه باید سرماخوردگی های یه هویی رو هم درنظر بگیرین که میرینه به برنامه .....
از هر سوراخی تو بدن یه چی میاد بیرون . عجب بدبختیه ها!

۱۳۹۴ آبان ۱۲, سه‌شنبه

فک  کنم پوست انداختم
حس میکنم حالم خوب شده یه هو
.
خوره ای بود افتاده بود به جونم
درست شد حل شد. تموم شد رفت
نو مور چس ناله در این باب. قول میدم

۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

حتمن یه دنیایی هست که توش خودمم.

خود آزادتر
 یه دنیایی خارج از من و هدفونم و لب تاب 
و این 50 متر خونه
.
.
.
چند سال دیگه باید صبر کنم تا زندگی بهتر بیاد؟