فکر کنم دو ماهی بود که موهامو سشوآر نکشیده بودم . از بس همش پیچ پیچی بود و با باد خشک میشد تازه که صاف و یه دست شد دیدم چقد بلند شده .
یک لحظه یک آن از موهام خوشم اومد ! البته نه اینکه قبلن بدم میومده ولی یک لحظه یک آن حس کردم این مو الان باد میطلبه بادی که حس کنی داره موهاتو میکنه از سرت. الان این مو داف پنداری میطلبه. سریع دستم رو دراز کردم و پنکیک و رژ قرمز .مو که خریدم فقط تو خونه بزنم و برداشتم. خب اوکی . ارایش هم کردم. داف هم شدم. اندکی هیکل رو هم بررسی کردم.
از خودم بدم نمیاد ولی خوشمم بیاد چی کار کنم؟
یه حسی هست . اندکی زنانگی . اندکی حس زیبا بودن . حس نگاه نافذ کلی آدم .
دیدم در اعماق وجودم مدفون شده
اصن چیزی ازش باقی مونده؟
در حال بازرسی بیت به بیت وجودم بودم که یادم اومد باید 300 صفحه پردازش تصویر بخونم مشقشو بنویسم. که ازون مقاله هه فقط اینتروداکشنشو نوشتم. که چند ماه دیگه خواستم برم سر کار باید پروژه های این ترممو خوب انجام بدم که بشه رزومه.
که .....
گه بگیره این زندگی رو.
اون پردازش تصویر کثافت و اون پروژه های لعنتی و اشغالی که به هیچ درد این دنیا نمیخوره و یه کار ماهی یه تومنی ارزش شدن
پاسخ دادنحذفزیاد هم ارزش نیستن البته. کل مضحکی قضیه همینجاس. خب که چی الان؟ با اینا که نمیشه کار کرد.
حذف