۱۳۹۴ دی ۷, دوشنبه

101

مادرش رسما به مامانم گفته که یه دختری میخوام که پسرمو برام برگردونه ایران. 

۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

100

یک روده ی راست تو این خاندان پدری نیست
ازین خانواده، بابای من چه جوری صاف و صادق درومده خدا میدونه.

وگرنه مام الان پول داشتیم البته...

۱۳۹۴ دی ۱, سه‌شنبه

99

برای اینکه به مرحله ای برسم که بتونم با آبرو و حیثیت برم مصاحبه برای کار باید یه عالمه کتاب بخونم. 
ازونجایی که هیچ وقت نمیتونم یه بازه زمانی خالی و گیر بیارم مجبور شدم هر روز یه ساعت براش وقت بذارم
اینطوری که اگه روزی یه ساعت نخونم نخوابم
ولی امشب ازون شباس
ازون شبا که تا قیامت دلم گریه میخواد
ولی میدونم اگه یک شب فقط یک شب نخونم کل این برنامه ام میره رو هوا
به امید روزی که پول دربیاریم خلاصه....

۱۳۹۴ آذر ۲۸, شنبه

98

اینقد کتابا و وسایلمون زیاد شده دیگه راه صاف و میری تو خونه باید جلو پاتو نگاه کنی که به چیزی گیر نکنی نیفتی
دیوار بین هال و اتاق خواب اینجا رو بردار وقتی که یک سره شد تازه به زور میشه اندازه اتاق خوابم تو خونه بابام.!

خب این الان غر زدن نداره؟
میدونی تو اون خونه الان چند تا اتاق خواب خالیه و ما اینجا تو این چهار دیواری جا نمیشیم؟

چرا چرا چرا تهران باید اینقد خونه ها گرون و خاکبرسری باشه؟ چرا؟

۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

97

بگو خود شیفته بگو چس یا هر چی
این همه این مدت کافه های مختلف رفتیم و غذاهای مختلف خوردیم
باز اون غذایی که با میل خودم و به روش خودم تو خونه درست میکنم و بیشتر دوست دارم

۱۳۹۴ آذر ۲۲, یکشنبه

۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

94

در آستانه ی بیست و پنج سالگی
همچنان گهی نخوردم در زندگی
......و همچنان هم نمیدونم چه گهی میخوام بخورم
لقمه ها  را از جلو دهنمان میقاپند.
گه های مربوطه را....
یکی پس از دیگری....

۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

93

درست موقعی که ادما رو به خاطر تصمیمای بدشون جاج مینمایم هست که میبینم منم دارم همون اشتباه رو مرتکب میشم. .
یک آن ترسیدم
از اینکه چه افتضاحی میتونه باشه اگه همین طوری بمونم و همین طوری فکر کنم.
بیخیال شیم. 
جدی
زندگی بسیار اتفاقات جالب تری داره که برام بیفته.
جا باز کنم براشون



۱۳۹۴ آذر ۱۷, سه‌شنبه

92

این آموزشمون امروز با یک کلمه یک تنه رید به کل آمال و آرزوهام
قاعدتن الان باید بزنم تو سرم یا در و دیوار!
ولی طبق معمول در لحظاتی که باید یه حسی از خودم نشون بدم غم . خوشحالی. عشق. حسودی عصبانیت..  دو هفته تاخیر دارم. 

۱۳۹۴ آذر ۱۴, شنبه

91

میگه الکامپ 
و من دو تا خاطره ی کاملن متضاد از الکامپ هشتاد و هشت و هشتاد و نه میاد تو ذهنم
اولی و که رفتم و چقد هیجان داشتم و دومی که اینقد گریه کردم که نرفتم
اونقد شفاف هست قضیه که میتونم بهت بگم حتی اون دو روز چی تنم بوده

دومین سال. اونقد خاطره گهی بود و به قدری حالم بد بود که گفتم بمیرم دیگه نمیرم. 
دقیقن الان 5 امین سالی میشه که نمیرم هرچقدرم هر کی بگه بیا بریم


90

زن یکی نشدم چند سال پیش
بعد رفتن یه "دکتر"رو برای پسرشون گرفتن . اونقدر هم این میزان دکتر بودن رو کردن تو چشم ما که مثلن ما گفتیم نه اینا . بهترشو گرفتن. دختره تو مدرسه ما بود یه چند سالی از من بزرگتره
 تازه تخصص قبول شده و خورد همزمان به عروسی این قضیه
الان خواهرشوهره هی ناله داره از عروسشون بد میگه . این اشپزی نمیکنه. برادرم همه کارای خونه رو انجام میده. خونش کثیفه. ...ظرفاش کثیفه. ارایش نمیکنه. فلان نمیکنه.....
عروسیشون که بود مامان یه طوری بود که چرا گفتیم نه. خوب بودنا؟
الان میگم مامان جان تحویل بگیر.
دختر بدبخت هنوز نیومده خواهرشوهرا و مادرشوهرش اینجور ریختن سرش دارن بد میگن ازش
خب عزیز من رفتین یه همچین آدمی و گرفتین انتظار دارین دختره با اون همه کشیک و درس بیاد براتون بپزه بشوره و شبیه بقیه تازه عروسا داف هم بکنه خودشو؟
حالا منی و هم که کارای خونه رو انجام میدم  اگه زن طرف میشدم حتمن میزدن تو سرم که چرا دکتر نیستم!!!!!! تخصص ندارم!

مردم همه چیو با هم لقمه میخوان واسه پسرشون.


۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

89

حرف نزدن و نبودن آدما دورم داره خیلی فشار میاره
روزهایی که از صبح تا شب حرف نمیزنی. 
دهنتو هم که باز میکنی تلفن جواب بدی فکر میکنن خواب بودی. از بس که باکسی حرف نزدی
فقدان روابط انسانی البته یه جورایی تو رفقامم هست. اینطوری شده که تو اون دوروزی که دانشگاه میریم حتمن باید وسطش کافه ای جایی بریم یه ذره چرت بگیم 
این فک تکون بخوره
ولی امان از آخر هفته ها
امان از چهارشنبه تا دوشنبه  بعد
مامان زنگ میزنه حتی وقتی دیگه حرفی هم نداریم بزنیم نمیخوام تلفن و قطع کنم. 
به قدری آزار دهنده شده که نمیخوام. دیگه نمیخوام اینجوری زندگی کنم. یا نمیخوام زندگی فعلی رو تبدیل به ایزولگی محض کنم
دلم نمیخواد تنها زندگی کنم هیچ وقت. 

88

تو وضعیتی که از خونه بره بیرون هر سه روز یک بار ! و تو وضعیتی که از خونه بیرون نره هفته ای یه بار میره حموم
بابا شما دیگه کی هستین
بو نمیگیرین؟
موهاتون چرب نمیشه؟

خودتون میتونید خودتونو تحمل کنین؟
لابد شیو و اپیل و اینام نمیکنین دیگه. حتمن با این توجیه که کسی نمیبینه.

87

تا میام یه ذره بلند پروازی کنم یا فانتزی داشته باشم همون لحظه همون جا درجا دمم قیچی میشه

۱۳۹۴ آذر ۱۲, پنجشنبه

86

یه مدت مدیدی تنها زندگی کردن و مسئولیت کاری خود رو به عهده گرفتن از بیرون خیلی خوبه و آفرین داره ولی از درون گاهی آدم و تبدیل به آدم بیشعوری میکنه
البته من تنهای تنها نبودم. برادری بود باهام با یک دهه اختلاف سنی. با یه قانون نانوشته ای تصمیم گرفتیم کاری به کار زندگی  هم نداشته باشیم. هر کی کار خودشو بکنه. البته بازم فقط تو یه سری چیزا!. وگرنه گاهی تبدیل به بابای شماره 2 میشه
دعوا میکنیم تا دلت بخواد. ولی خب دعوا ها جنسش از همون جنسیه که اگه با مامان بابا هم بودیم هم برقرار بود. 
ولی حس میکنم اخیرن. مامان میاد. یعنی فقط از یکی از کارم ایراد بگیره میپرم بهش
یعنی یه طوری شدم که کسی نمیتونه بهم بگه بالای چشمت ابروئه. 
فازم اینه که من این همه سال همین طوری زندگی کردم مشکلی هم نداشتم. تو الان میای به من میگی نکن. 
معمولن تو این جور مواقع تنها واکنش مامان اینه . که با این اخلاق گند و گه میخوای شوهر کنی؟ میخوای تا هر چی گفت همین طوری بهش بپری؟ 
خودم واقفم به این قضیه. ولی مغرور تر از اونم که به روی خودم بیارم یا حتی یه عذر خواهی کنم از مامان. و همچنان میمونم رو حرفم 
بعد این حس هی شدید تر میشه. این حس که همه ی کارامو خودم انجام بدم. که خرج خودم و خودم دربیارم. نمیدونم اون موقع به 
بابامم میپرم اینطوری؟ 
دورو برم دوستام که دونه دونه جمع میکنن و میرن و میبینم که تنها کوله بارشون برای زندگی جدیدشون عشقشونه و جهیزیه باباشون. که تو عمرشون یه لیوان نشستن. یه کیلو سیب زمینی پیاز نخریدن. یه خونه جارو نزدن. 
با اینکه از خیلی نظرا کاملن آمادم و میدونم که میتونم برم یه زندگی جدید و شروع کنم و بچرخونمش با یکی در قالب ازدواج ولی نمیدونم با این گاردی که دورم گذاشتم چه کنم. 
با مامانم که خودش بزرگم کرده خودش بهم یاد داده همه چیو، تو خیلی چیزا شدیدن مخالفت میکنم  و زیر بار هم نمیرم . 
چه طوری میخوام با یکی دیگه از یه خانواده دیگه از یه فرهنگ دیگه کنار بیام؟ 
یا یه موقع هایی کوتاه بیام؟
یا مخالفت و انتقادم و یه کمی آرومتر بیان کنم؟ 
چه طور میتونم یه کمی بکشم کنار . گاردا رو از دورم جمع کنم. ؟
شاید با خانواده زندگی کردن یه سری محدودیتایی داشته باشه. ولی اون قابلیت انعطافتو از دست نمیدی. گاهی سکوت میکنی. حاضرجوابی نمیکنی. گاهی میگذری، بیخیال میشی. نادیده میگیری. .


۱۳۹۴ آذر ۱۱, چهارشنبه

85

من آدم خوشبختیم
یعنی خب هر وقت اراده کنم میخوابم
هر وقت هر غذایی دلم بخواد هر چی هوس کنم میتونم درستش کنم و بخورم. 
هر چقد که دلم بخواد و این نکته رو هم بگم که چاق هم نمیشم
البته این خوشبختی دیری نخواهد پایید
برم سر کار ازین خبرا نیست
ولی فعلن بگذارید در خوشبختی غوطه ور شیم

شله زرد بزن.....;)

۱۳۹۴ آذر ۱۰, سه‌شنبه

84

مامان همیشه اربعینا شله زرد نذری میداد
 البته رو گاز خونه خودمون درست میکرد و یه تعداد محدودی.  ظرف
از وقتی من اومدم تهران  نذری رو به چند تا تنور نون بربری تغییر داده. 
با علم بر اینکه میدونم تنها نصف یه بسته فسقلی !!پودر نارگیل دارم ولی میخوام فردا شله زرد درست کنم.
اربعین آدم باید شله زرد بخوره. 
نمیشه اصن
.
.

پ.ن : همسایه روبه رویی قند داره

82

وقتی یه عضو جدید به خانواده اضافه میشه، یه چند سالی که بگذره  تصور اینکه اون آدم یه زمانی بین ما نبوده سخت میشه.
یادم بیاد که امروز یه زمانیش . همون موقع ها که داشتم کلی عکس میگرفتم. آخرین دقایقی بود که تو تو زندگیم نبودی. 
.و شاید ازین به بعد یادم بره چنین روزی رو.
خوش اومدی.


۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

81

مامان از موی ژولیده خوشش نمیاد وقتی پیششم باید همیشه سشوار کشیده و مرتب باشه . خلاصه که داشتم مسخره بازی . درمیاوردم هی موهامو پرتاب میکردم این ور اون ور پیشش که ببین به خاطر تو درستش کردم میخنده میگه خاک توسرت ما .اندازه تو بودیم به خاطر شوهرمون موهامونو درست میکردیم واسه کی داری دلبری میکنی حداقل زمان ما انقلاب نشده ب ودموی بلند و سشوآر کشیده یه فایده ای داشت. 4 نفر میدیدن
یه کمی با هم خندیدیم بعد خیلی جدی برگشت گفت 
ما سن شما بودیم اندازه شما ازادی نداشتیم. وقت هیچ کاری رو نداشتیم. ارزومون بود یه روز صبح تا ساعت ده بخوابیم یا .مسئولیت شوهر و بچه نداشتیم با دوستامون میرفتیم بیرون. ولی عوضش یه یار داشتیم . زندگیمون معلوم بود
چیه زندگی شما؟ 
تا سی سالگی همین جور دور خودتون میچرخین هی درس بخون درس بخون ..بعدشم که یکیو پیدا میکنین دیگه حال و حوصله ندارین واسه دلبری. 
برو گیس کن موهاتو میریزه رو زمین میپره رو غذا
بدو بروجمع کن موهاتو 
.....

80

بدي يا خوبيه قضيه اينه که چند صباحي بعد از فاز کانستنتلي 24/7 سوزش مداوم ، ديگه درد
.  قضيه ميشه يه ربع بيست دقيقه در روز حين گوش دادن اهنگي يا يه هويي ديدن عکسي. آن هم از سوزش بی امان ماتحت به نهايت گز گز سر و يه کمي شايد قلب درد ختم شود

....ميرود روي آتاری... دوچرخه بزرگتر.... مژه های پرپشت تر، صنعتی شریف و تمامی چیزهایی که از کودکي تا به حال نشدند،  تلنبار ميشود
درش بسته ميشود
...میرود که خاک بخورد .  بشود یک حسرتی که ماند به دل. . میرود که فراموش شود. میرود که شاید ، امیدوارم، سال ها بعد تبدیل شود به صرفن خاطره ای از گذشته . . ..

۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

79

اینقد دخترایی که قبل پریود سگ میشن رو مسخره کردین ولی هیچ وقت نفهمیده بودم. یعنی هیچ وقت تغییری تو خودم حس نکرده بودم فکر میکردم زر میزنید.
بزرگترین دوران نکبت بی دلیل خودمو تو این 4 ماه سپری کردم. 
هورمون ها بازی مسخره ای باهام کردن 
تمام حس ها رو با هم داشتم تجربه میکردم. از بدو تولد تا به حال. یه فاز عجیبی بود. وقتی شب نخوابی به همه چی و همه کس فکر میکنی. ده بیست سال میری جلو. با دست خودت پدرت مادرت و عزیزانت رو زمین گیر میکنی حتی میکشی. بعد میشینی به حالشون گریه میکنی. روز میگذره عملن هیچ کاری نمیکنی. تمام اهدافت تو ذهنت پوچ میشن . 
به در و دیوار میزنی روزنه ای پیدا کنی که برای ثانیه ای حالت خوب شه
شبا نمیخوای بخوابی. صبا نمیخوای بیدار شی
حس میکردم بیریخت شدم. بیریخت شده بودم البته. وزنم ثابت بود ولی هی لاغر تر میشدم. انگار یکی سوزن زده بهم که داشت بادم در میرفت.
دکتر با همون استایل بیخیالی خودش بعد نگاه به سونوگرافی سری تکون داد و گفت هیچی نیست و فیزیولوژی بدنته ولی من به 
زور گفتم یه چکاپ کامل وازمایش حتی قند و چربی خونم برام بنویسه.
چند روزه دارم درس میخونم. شبا میخوابم. امید به زندگی پیدا کردم یه هو. منتظرم ترم تموم شه برم سر مقاله نیمه تمومم.
دعوت به همکاری شرکتا رو چک میکنم و حرص میخورم که چرا سابقه کار ندارم! دو تا درسی که هیچ برنامه ای برای ریسرچ نداشتم رو دارم ارائه درس میکنم براشون. 
قیافه ام خوب شده. 
دیگه نیازی نیس کلی آرایش کنم.  لباسای گشاد شده واسم هم همه اندازم شدن
امیدوارم همینطور بمونم
دیگه هیچ وقت تو زندگیم نمیخوام همچین فازی رو تجربه کنم. 


۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

78

ژانر دابسمش درس کردن تو مدرسه چیه دیگه؟
جدی این دهه نیمه دوم هفتادی- هشتادیا مدیر ناظم ندارن؟
ما یه بار با موبایل زنگ زدیم هایدا برامون ساندویچ بیارن از هایدا زنگ زدن به مدیر مدرسه گفتن دانش آموزاتون موبایل میارن مدرسه. به ما با این شماره زنگ زدن. 
البته پیش دانشگاهی بودیم. تازه یه کمی ارایشم میکردیم میرفتیم مدرسه هیچ گهی نمیتونستن بخورن. 
ولی خلاصه.....

۱۳۹۴ آذر ۲, دوشنبه

77

نرینید به دلخوشی هام
هیچی دیگه ندارم 
بفهم!
هی هر دفعه گند نزن به حالم
یک روز ! بذار یک روز حالم خوب بمونه. 

۱۳۹۴ آذر ۱, یکشنبه

76

مامان خیلی ریز تلاش میکنه از زیر زبون من حرف بکشه
خب چیزی نیست که بخواد حرفی از من در بیاره
چرا اینقد در موردش کنجکاوه . و این کنجکاویش با حرفایی که به من میزنه یا بهتر بگم سعی میکنه تو مغز من فرو کنه در تناقضه.
اذیتم میکنه. 
کاش که نپرسه
حرف نزنه
نخواد که بدونه
خودشو مشتاق نشون نده
اصن بشه همون مامان سفت و سخت قبلی 
میخوام صد سال سیاه اوپن مایند نشه

۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

75

صحبت کردن درباره بعضی چیزها با مردها فایده ای ندارد، مردها نمیدانند زن‌ها قادرند در "لحظه " عاشق شوند. آنها عاشق داشته هایشان می‌شوند، نه نداشته هایشان. زنها عاشق دوست پسرها، همکارها، آشنایان، مرد بقال محل می‌شوند. عاشق کسی که در زندگیشان هست. اما مردها همیشه عاشق کسی هستند که او را نمیبینند و نخواهند دید و او را نخواهند داشت. نمیشود به آنها توضیح داد که وقتی یک زن چیزی را ندارد آرام آرام یاد میگیرد دلش را بدهد به کسی دیگر.یاد میگیرد دیگر داشته هایش را دوست بدارد... اما مردها همیشه چیزی را طلب میکنند که دیگر نیست.... دیگر رفته است... اصلا نبوده ......

74

در طول 3 ماه گذشته سه چیز از سه دوست خواستم 3 چیز خیلی ساده و بی دردسر. در حد چند تا سورس کد یا راهنمایی در حد دو سه تا عنوان برای یه موضوع تحقیق، در جهت درست کردن این اخلاقم که باید همه کارامو خودم انجام بدم
خب حدس بزن چی شد؟
هز سه نفر گفتن باشه و بعد یادشون رفت
در این حد یادشون رفت که به روی خودشونم نمیارن. 

پ.ن: حتمن باید یکی بهتون بده(یا برعکس!) تا براش کاری انجام بدین دیگه؟ آخه برام عجیب بود این همه همکاری های مسالمت
آمیز که دارین چه شکلیه ....
به اصل خویش باز میگردیم. کون لق همتون.

۱۳۹۴ آبان ۲۹, جمعه

73

 یعنی  شونصد بار تا الان از زیر پل طبیعت رد شدما ! یه بار نرفتم.  ببینم خوردنیه؟ پوشیدنیه؟ چیه اصن
بعد این دختر عمه ام دو ماهه دانشگاه قبول شده اومده اینجا عکس پروفایلشو عوض کرده و عکس از اونجا گذاشته.
من ماه اولی که اومده بودم تهران تنهایی میترسیدم تا انقلاب برم  اونم انقلابی که 100 بار رفته بودم 

72

یعنی یه طوری خوشم که حاضرم هیچ مسکنی نخورم و بیت به بیت دردشو حس کنم
آخیشششش

۱۳۹۴ آبان ۲۸, پنجشنبه

71

"آقا هر چی پسر هات داشتیم تو دانشکده رفته چپیده تو "همکاران سیستم 
نزدیک دانشگاس هی رد میشما
قشنگ کراش دونیه.......

۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

70

یادمه دختره هر ماه  برای اپیلاسیون یه سالن. برای کاشت ناخون یه سالن دیگه 
برای رنگ مو یه سالن دیگه میرفت که همیشه موهاش یه طوری بود انگاری یه سطل رنگ رو سرش خالی کرده. 
این همه هم خودشو جر میداد و خرج میکرد بازم خوشگل نمیشد خب.
حالادرسشم میخوندا ؟ 
. خیلی شیک به همه چی میرسید. یا بهش میرسیدند. بهتر بگم

69


این دفعه رو ریدی اساسی
و جمع نخواهد شد. 
از ذهن منم پاک نخواهد شد


۱۳۹۴ آبان ۲۶, سه‌شنبه

68

یه قضیه ای شد سال ها پیش
بعد من نمیدونستم یه چیزیو که امروز فهمیدم
و هی یادم میاد یه چیزایی و میبینم به دلیل ندونستنم چقد احمقانه برخورد کردم
و چقد احمق فرض کرن منو
و هنوزم دارن احمق فرض میکنن

اگه همون موقع به من میگفتن. یه نفر میومد به من میگفت اینو من جور دیگه برخورد میکردم. خیلی چیزا یه معنی دیگه ای پیدا میکرد. خیلی رفتارا توجیه داشت.
من  خیلی حرفا رو نمیزدم. خیلی کارارو نمیکردم

چیزی که  الان عصبانیم کرده اینه که همه فکر  میکردن من میدونم

من احمق نبودم. از خودش پرسیدم انکار کرد. گفت نه . درست نیست اینی که میگن.
و من در حد مرگ به اون حرف و به اون آدم اعتماد داشتم 

از وقتی بهم گفته مغزم شده از نبایدها
نباید اون روز اونجا وایمستادم
نباید اون روز برفی باهاشون میرفتم بیرون
اصن نباید با اون آدم حرف میزدم اون تابستون
نباید خیلی کارارو میکردم

من همیشه تو این جور موقعیت ها تنها سرمایه ام غرورمه. که هیچ وقت و به خاطر هیچ کسی نمیشکونمش. 
. ولی الان با فهمیدن این یه هو دیدم چقد ندونسته خودمو کوچیک کردم
چقد یه هو تیکه انداختن آدما الان یه  هو منطقی شده و توجیه داره.
عصبانیم !
از تویی که امروز به من گفتی 
که ای کاش 4 سال پیش بهم میگفتی! اسمشو بذار فضولی چغلی . ولی باید بهم میگفتی. الان چه فایده داره؟

67

وایستا کنار، آروم
و ببین
که موقعیتایی که تو براحتی از دست میدی رو
مردم رو هوا میقاپن
و بدون
که حق نداری ناراحت شی
خودت کردی

۱۳۹۴ آبان ۲۵, دوشنبه

66

خداوندا 
پریود و تمام بدبختیا و دردا و کثافت کاریاشو از هیچ دختری دریغ نکن

هر ماه پیاپی که دریغ میکنی سگ تر از قبل میشم. 
.من الان اندازه 3 تا دختر قبل پریود خطرناکم. 


یک بار دیگه تو این فیلم سریالا ببینم تا یه روز پریودتون عقب میفته زمین و زمان و به هم میدوزین میزنم له و لوردتون میکنم.  
متوچه بشید LATE  بودن یعنی چی

د بیا دیگه لعنتی ! 

65

هی من میام فکرمو به راه راست هدایت کنم خدا میخواد به ضرب و زور همه رو به کونسوز ترین شکل ممکن بذاره کنار و نابود کنه که جا باز شه من به آنچه نباید فکرکنم.
خدایا گیر دادیا؟
باشه مرسی. 
بی خیال. 
جدی.

۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

64

بعد یک سال فوق العاده رویایی!  یافتن قابلیت های عجیب غریب در خودم که هیچ وقت نمیدونستم دارم 
دوباره دارم یک فاز پوچی رو تجربه میکنم که آخرین باری که این شکلی بودم ترمی بود که تو لیسانس مشروط شدم. 
هدف هایی که اون زمان داشتم  دارن به طرز مسخره ای و به دلایل مسخره تری مورد تهدید قرار میگیرن
و پوچ میشن هی....
یک حس بد امنیت نداشتن . امنیت تو اینده یا شاید هم تو حال. یه ترسی که هی داره بهم القا میشه از همه ور. و تمام تصمیمامو 
ریده رفته این ترسه خلاصه. 
نمیتونم رو کارایی که دوس دارم و تا چند ماه پیش یا هیجان انجامشون میدادم تمرکز کنم. 
افکار مریض برید از مغزم بیرون. برید لطفن چون ظاهرن من ذره ای توان مقابله باهاتون رو ندارم. 


۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

63

نمیدونستم و نمیفهمیدم دلیلش چیه
در طول دو سال گذشته بیشتر از 50 بار یه خواب تکراری رو میدیدم
خوابی که توش دارم به زور شوهر میکنم
به زور که مثلن سنتی بوده خودمم انتخاب کردم. ولی از حالم واضحه که دوسش ندارم
تو نصفشون تو ارایشگام یه سری حتی دقیقن سر عقد بودم
داماد سر نداشت
هیچ وقت قیافه نداشت
هیچ وقت نمیدونستم کیه

فقط یکی بوده که رزومه  دامادیش!! احتمالن قوی بوده.
و بعد در میرفتم. یا اون قد پشیمون میشدم از خواب میپریدم.
.
.
. صبحا بیدار میشدم. کلافه. از خودم بدم میومد. که چرا باید یه همچین موضوعی تو این سن اینقد کانسرن من باشه
چرا من باید یه خواب با یه موضوع و بارها و بار ها ببینم؟
ناخودآگاه من دقیقن چی میخواد بگه بهم؟
خب الان بعد دو سال تازه فهمیدم چی میخواد بگه بهم.
من با کسی که دوسش دارم ازدواج نخواهم کرد. و در هر حالت و هر کله ای واسه اون داماد موجود در خواب هام متصور شی 
ازدواجم کاملن معامله ای و به قول مامان عقلی!!!! خواهد بود

نمیخوام اصن. 
نه 
این کارو با من نکنین. 
اصن با هیچ کی نمیخوام اشنا شم. هیچ کس و نمیخوام ببینم
خر هیچ کی نمیخوام بشم.

۱۳۹۴ آبان ۱۸, دوشنبه

62

من اون روز ویس گرفتم. یعنی فکر کنم فقط من عقلم رسید که این کارو کنم. 
هیچ وقت کامل گوش نداده بودمش. 
بیت به بیتشو بدون اینکه بزنم جلو گوش دادم. با اونا خندیدم . ضایع شدم. انگار اونجا نشسته بودم انگار همین الان بود.انگار هیچی نمیدونستم. انگار همین الان برای اولین بار این خبر و شنیدم و برای اولین بار عین خل و چلا زنگ زدم به دوستم و با هم جیغ و ویغ کردیم و به اسکاول شین مامان خندیدیم
.
.
.
 متاسفانه هیچی از درد قضیه کم نمیکنه.

۱۳۹۴ آبان ۱۷, یکشنبه

61

فکر کنم دو ماهی بود که موهامو سشوآر نکشیده بودم . از بس همش پیچ پیچی بود و با باد خشک میشد تازه  که صاف و یه دست شد دیدم  چقد بلند شده . 
یک لحظه یک آن از موهام خوشم اومد ! البته نه اینکه قبلن بدم میومده ولی یک لحظه یک آن حس کردم این مو الان باد میطلبه بادی که حس کنی داره موهاتو میکنه از سرت. الان این مو داف پنداری میطلبه. سریع دستم رو دراز کردم و پنکیک و رژ قرمز .مو که خریدم فقط تو خونه بزنم و برداشتم. خب اوکی . ارایش هم کردم. داف هم شدم. اندکی هیکل رو هم بررسی کردم. 
از خودم بدم نمیاد ولی خوشمم بیاد چی کار کنم؟
یه حسی هست . اندکی زنانگی . اندکی حس زیبا بودن . حس نگاه نافذ کلی آدم . 
دیدم در اعماق وجودم مدفون شده
اصن چیزی ازش باقی مونده؟
در حال بازرسی بیت به بیت وجودم بودم که یادم اومد باید 300 صفحه پردازش تصویر بخونم مشقشو بنویسم. که ازون مقاله هه فقط اینتروداکشنشو نوشتم. که چند ماه دیگه خواستم برم سر کار باید پروژه های این ترممو خوب انجام بدم که بشه رزومه. 
که .....
گه بگیره این زندگی رو. 

۱۳۹۴ آبان ۱۳, چهارشنبه

60

برای هماهنگ کردن و استخر رفتن دست جمعی نه تنها باید یه بازه زمانی خالی رو پیدا کنین که هیچ کدوم پریود نباشین بلکه باید سرماخوردگی های یه هویی رو هم درنظر بگیرین که میرینه به برنامه .....
از هر سوراخی تو بدن یه چی میاد بیرون . عجب بدبختیه ها!

۱۳۹۴ آبان ۱۲, سه‌شنبه

فک  کنم پوست انداختم
حس میکنم حالم خوب شده یه هو
.
خوره ای بود افتاده بود به جونم
درست شد حل شد. تموم شد رفت
نو مور چس ناله در این باب. قول میدم

۱۳۹۴ آبان ۱۰, یکشنبه

حتمن یه دنیایی هست که توش خودمم.

خود آزادتر
 یه دنیایی خارج از من و هدفونم و لب تاب 
و این 50 متر خونه
.
.
.
چند سال دیگه باید صبر کنم تا زندگی بهتر بیاد؟

۱۳۹۴ آبان ۹, شنبه

57

یه سری خاطرات و حسها هست که لابه لای پست های با رمز! یا پست های پیش نویس!!! و هیچ وقت منتشر نشده وبلاگ های دهه گذشته مدفون شده

۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

56

خیلی اتفاقی دیدم پیج اینستاشو باز کرده پابلیکه 
رفتم روز به روز از زمانی که ندیدمش و نگاه کردم. 
. یه هو رسیدم به یه پستی که دیدم دانشگاه قبول شده. همین یه ماه پیش
یاد اون همه بحث و جدل و غصه خوردنامون افتادم که سر کنکور داشتیم
 اون روز که گه زده بودیم به کنکور  و زده بودیم به ولی عصر و تلاش میکردیم حالمون خوب شه
و خب اون خیلی بهتر از من داشت هندل میکرد.
حتی بهم پیشنهاد کار داد
که حواسمو پرت کنه تا وقتی جواب بیاد
یک لحظه هزاران حس ریخت رو سرم
حس پشیمونی شدید که چرا زندگیمو اینجوری کردم
چرا تا یه چیزی گند میخوره به بقیه چیزای خوب و فرصتای خوب دیگه زندگیم خودم شخصن میرینم؟>
چرا اون روز که گفت بیا فلان چیزو بخونیم یاد بگیریم بریم سر فلان پروژه بهش گفتم حوصله ندارم؟
چرا اون همه خودمو عذاب دادم؟
اون این جوری نبود. دنیا رو به آخر رسیده تصور نمیکرد. رفت کارشو کرد کلی چیز میز یاد گرفتت کلی خوش گذروند. با کلی انگیزه و بدون اینکه مث من خودشو زندونی کنه تو خونه به اون چیزی که منم یه زمانی خیلی میخواستم و جزو فانتزیام بود .رسید. و الان خیلی بهترو آماده تر میره شروع میکنه. کلی موقعیت جدید که براش بازه .
چرا من یه ذره از دوستام تاثیر نمیپذیرم؟
بابا اینقدم آدمای بدی دورو برم نبودن! من نمیدیدمشون
تمام این حرفا از بی معرفت بودنش چیزی کم نمیکنه. کلن دلم ازش چرکینه.  ولی خوش به حالش و امیدوارم موفق بشه.....

دانشگاه ارشدم منو متحول کرد. هر روز منو یه پله بالاتر برد و کلی چیز میز بهم یاد داد. اینو انکار نمیکنم. یعنی هنوزم همین طوره. ولی ته دلم میخواستم همین اتفاقا یه جای بهتر برام بیفته. یه جایی که مجبور نباشم برای اثبات "اوکی  بودنش خودمو بکشم"
با وجود تمام تو خونه زندونی شدنا .... متنفر شدنا از هر چی کتاب تست و کنکئره .... یک لحظه .... یک آن ....پشیمون شدم که .چرا باز یه بار دیگه تلاش نکردم. چرا از آرمان هام!!!!! پایین اومدم.  چرا منی که دیگه نمیخواستم مقطع بالاترشو ادامه بدم 
واسه همین بیشتر زور نزدم....


و در آخر هم چرا هر چی زندگی بهم میده راضی میشم؟ چرا بیشتر نمیخوام؟ ریدم تو تواضعم!

۱۳۹۴ آبان ۷, پنجشنبه

55

یک نکته ای که در باب شما "ملت تازه به خارج رفتگان" درک نمیکنم این برنامه هاییه که با ایرانیهای اونجا میذارید
مثلن برنامه ی رقص ایرانی که شلیته میپوشین برا خودتون میچرخین این ور اون ور.بعدشم میذارین یوتیوب.
نا خودآگاه یاد مهد کودک میفتم
پاشید برید دیسکو کل وجودتونو تکون بدید اینا چیه دیگه
باشه ایرانی هستین 
فرهنگ اصیلتونو دارین حفظ میکنین

یادتون نره اینو
"خودمونیم حالا بی خیال جدی"

۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

اونی که تو راهنمایی دبیرستان ازش شدیدن خوشم میومد. از رفیق فابم که گوش شنوای چس ناله های عشقی اون روزای من بود
خوشش اومده.

بعد ده سال!

یک سال پیش وقتی فهمیدم دوس دختر داره کلی حسودی کردم. ماتحتم سوخت
همین دوستم هم کنارم بود و مسخره میکردیم. 14-15 سالگی رو
.
.
دوستم روحشم خبر نداره که اون ازش خوشش میاد. خود شخص شخیصشم خبر نداره که من چقد ازش خوشم میومد
.
.
.
 یک سال پیش چنین روزی اگه همچین واقعیتی رو میفهمیدم احتمالن دوستم و از حسودی خفه میکردم.
.
.
.
.
 ولی الان ؟ ذره ای اپسیلونی حسی ندارم به عشق 14- سالگیم.

عجیبم  جدی.

۱۳۹۴ مهر ۲۹, چهارشنبه

۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

52

 میشه اینو هم نوعی اعتیاد تلقی کرد. اعتیادی که ترکش میکنی و دوباره بهش مبتلا میشی.
اولین بار با تمام وجود عقل  و منطق و همه چی ترک کردی . این دفعه فرقش اینه که نمیخوای ترک کنی. 
میخوای تمام وجودتو بگیره. 

دیر یا زود 
به گا میری.
از الان بدون و آگاه باش


۱۳۹۴ مهر ۲۶, یکشنبه

51

اینا قشنگ یه سی چهل سالی تو گلوی هم گیر کرده بودن . 
آزیتا حاجیان و شوهر جدیدشو میگم که همکلاسی دانشکده اش بود.
وگرنه به مردا باشه 57 ساله میره دختر 30 ساله رو میگیره... نه عشق دوران جوانی رو....

تد و رابینن.....

۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

51

 ده  سال پیش و تو 14 سالگیم اگه بهم میگفتی ده سال بعد قراره اون پسر مومشکی که خیلی شبیه تارکان بود و میمردی که فقط بتونی یک ثانیه باهاش حرف بزنی یه برنامه جور میکنه که ببینیش و توی 24 ساله خیلی راحت نمیری و به هیچ جات نیست قطعن منو میکشتی..
 شیش سال پیش به من 18 ساله اگه میگفتی که  اون پسری که برای اولین بار تو طبقه منهای یک اون ساختمون کذایی دیدیش و یه هویی کل مجموعه قلب و هر آنچه دورش بود تالاپی افتاد پایین و لرزید که روی کاغذ کلی شبیه هم بودین و همه میگفتن چرا دوس نمیشین که بعد ترها شد نزدیک ترین دوستت که حتی وقتی دو سال هم نبینیش وقتی باهاش حرف میزنی انگار دو روزه ندیدیش  هم همون حسی که تو به اون داشتی و نسبت به تو داشت  و با وجود  همه ی حسرتهای "اگه میشد چی میشد " به این نتیجه برسین که نمیشه و اگه به من 18 ساله توضیحشون میدادی و قانعش میکردی که میشه همین طوری هم زندگی کرد و نمرد قطعن میگفتم مخت تابی چیزی برداشته......

درام خونم زده بالا. نمیخوام ربطش بدم به پاییز و چس ناله های کلیشه ای. 
فقط با خودت یه جوری کنار بیا و مطمئن باش که ده سال بعد از امروز و الان و تصمیمای الانت مث سگ پشیمون نمیشی. 
.....به این نتیجه که رسیدی میتونی به زندگیت ادامه بدی 


۱۳۹۴ مهر ۲۰, دوشنبه

50

چه جوری هر روز خدا بیست و چهار ساعت اسفنجی میپوشین؟
درد نمیگیره کل اون منطقه؟
دخترا رو رها کنین یه کم نفس بکشن . ای بابا

۱۳۹۴ مهر ۱۹, یکشنبه

49

اولین بار هم همین طوری بود قرار گرفتن تو یه دوراهی که نه مامان نه بابا نه مشاور مدرسه امون نه اون روانشناسی که کلی پولشو دادم رفتم پیشش هیچ بنی بشری نتونس بهم بگه کدوم و انتخاب کنم. 
تهش با عقل خودم و با فنا کردن خودم دوراه متقاطع رو موازی کردم. 
ولی این یکی فرق داره
خودمو بکشم هم نمیتونم موازیشون کنم.  و دیر یا زود باید جداشون کنم.
تبعاتش و هم تا آخر عمرم تحمل کنم. 

۱۳۹۴ مهر ۱۵, چهارشنبه

48

مامانم میخواد تمام آرزوهایی که سر خواهرم داشت و رفت به گور و من براش برآورده کنم.

که تک تک اشتباهاتی که خواهرم کرد و من نکنم

میگم خب من همه ی چیزیم که فعلن براش مونده. دلمم براش میسوزه. 
باهاش بحث نمیکنم. جواب نمیدم. گاهی تاییدش میکنم. 

!البته فعلا

۱۳۹۴ مهر ۱, چهارشنبه

47

در زمینه وقت گذروندن تو اتاقم تو خونه ی پدری اخیرن ندید بدید شدم
میام اینجا . تا آخرین جایی که امکان داره نمیخوابم و بی خودی و الکی تو اتاق خودم میمونم. 
چیز زیادی توش نمونده از من
به جز یه پوستر هری پاتر روی کمد با یه لوح تقدیر به خاطر شاگرد اولیم او اول راهنمایی.  با یه تخت که اسباب بازی بپر بپر خواهرزاده هست. و عملن غیر قابل استفادست

حس خوب فاصله ی بسیار زیاد با اتاق مامان اینا. حس اینکه هر چقدر سر و صدا کنم مهم نیست و کسی بیدار نمیشه 
 حس خوب اینجا بودن و فکر کردن
و تصمیمای مهم زندگی رو گرفتن
با خود کنار اومدن
حس خوب شب سکوت و توی اتاق من بودن
 کاش میشد اینجا رو میکردم تو چمدون با خودم میبردم تهران

یه کم فکر کنی میفهمی. همه چی از اینجا شروع شد . همه ی اتفاقای مهم. خوب  بد . همه ی گریه ها. همه ی بیداری ها. 
همه ی آهنگ ها برای اولین بار اینجا شنیده شد
با صدای بلند داده زده شد و خونده شد

الان خالیه . کتابا و کامپیوترم و خیلی چیزای دیگه نیست.
ولی در و دیوارش که هست

ولی چه جوری ؟
چه جوری دل میکنیم و میریم
چه جوری میریم تا چند ماه پشت سرمونو نگاه نمیکنیم
چه جوری یه جای دیگه میخوابیم بیدار میشیم
چه جوری تو روزمرگی ادمای دیگه ای رو هزار بار میبینیم پدر مادرمونو نمیبینیم
چه جوری دل میکنیم

چه جوری با این واقعیت که مطمئنیم هیچ وقت به طور مستمر تو خونه ی پدریمون زندگی نمیکنیم کنار میاییم؟
چه جوری یه هو میریم با یکی دیگه زندگی میکنیم؟



۱۳۹۴ شهریور ۲۶, پنجشنبه

46

وقتی خواستم برگردم به عقب 
دقیقن وقتی خواستم یه سری اتفاقا رو از یه منظر دیگه ببینم 

دیدم محو شده 
یادم رفته

ناراحت شدم 

بعدش دیدم خودم از ذهنم پاک کردم . با اصرار زیاد. خب خودم کردم دیگه. 

۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

از بس نشستم تو خونه 

از بس بیرون نرفتم 

هر بار که یه چی میشه میرم بیرون بعدش هزار و یک بار مرور میکنم حرفامو وکلی به گه خوری میفتم که چرا فلان چیز رو گفتم 
من با همه چی با سیستم کون لقش برخورد میکردم
چه بر سر من آمده؟

۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

44

بهم گفت که نمیشه و یه جایگزین رو پیشنهاد داد
حس اولم یه جور آخیش یود یعنی دلم میخواست که نشه ولی این حس در حد 1 ثانیه طول کشید و جاشو داد به ای کاش
از اون روز تا الان یه هو دلم چیزیو میخواد که قبلن نمیخواست و گفتن که نمیتونم داشته باشمش.

تو مکالمات فلاکت باری که با یکی داشتم بعدش که حرفامو بررسی کردم آثاری از این گه گیجه دیدم. امیدوارم تبدیل به عقده نشه

دقیقن دارم حس میکنم وقتی نمیتونی چیزیو داشته باشی حتی اگه نخواهیش بهش حریص میشی یعنی چی.

۱۳۹۴ مرداد ۲۵, یکشنبه

42

در راستای آماده باشی برای زلزله دو نکته اساسی زیر را رعایت کنید
شب ها با سوتین بخوابید * 
 حداقل 4 بسته کامل نوار بهداشتی در کوله پشتی فرار خود جاسازی کنید*

۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

41

واسه این خانومه واحد روبه رویی هم نون میگیریم همیشه. یعنی من که نه . اون
بعد این سری باهاش رفتم من نون و بردم در خونه اش
میگفت  اگه بچه های خودش بودن نمیرفتن براش نون بخرن. 

وقتی اومد بالا بهش گفتم خانومه چی گفت بعد برگشت گفت 
.....بهش میگفتی  ما هم  اون موقع ها که خونه مامان بابامونم بودیم براشون نون نمیخریدیم...

۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

40

 تمام دخترهایی که موقع ازدواجشون از دید در و همسایه  و فامیل، خوب ! تلقی میشدن یکی یکی با یکی دو تا بچه دارن طلاق 
میگیرن .
بعد همه مامان ها و خاله ها و اینا میشینن به شوهره فحش میدن که رفته با یکی دیگه 
و هنوز که هنوزه مامان ها به این نتیجه نرسیدن که چرا !
باشد که اگه شوهر کردیم و طلاق نگرفتیم و دختردار شدیم، جنده تربیتش کنیم و تحویل جامعه بدیم.  ظاهرن تنها راه نگه داشتن .ازدواج این روزها همینه

.جندگی از هفده هیجده سالگی باید آغاز و هدایت و تدریس بشه  در سالهای اول لیسانس تست بشه 

اینقد دخترتونو خوب ! تربیت کنین همین طور ور دلتون بمونن بترشن یا شوهر کنن برن زرتی برگردن. 

کاش مامانم بفهمه
یه روز بیاد و بفهمه




  


۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

39

بعد از شیش سال زندگی تو خونه دانشجویی که متراژش یک دهمه خونه بابامه(و تا الان هیچ مشکلی باهاش نداشتم) ، دلم میخواد غر بزنم
داد بزنم که نمیخوام اینجا زندگی کنم
بله
من ذاتا همون موجود لوس و ناز پرورده ایم که واسه زمستون اتاق بالای موتور خونه مال من بود و تابستون اتاق بالکن و کولر دار
کافی بود نور از پنجره چشممو بزنه خیلی راحت یه اتاق میشد پیدا کرد که تاریک تر باشه. 
جایی که صدای تلوزیون یا فوتبال بازی کردن بچه ها تو کوچه روبه رویی با پشتی نیاد.
جایی که گرم تر یا سرد تر باشه
هر جا که عشقم بکشه
الان گیر افتادم اینجا. نیاز شدید دارم به تمرکز و سکوت و خواب!!!!!!
یه مشت نره خر که هر روز شیش ساعت تمام زیر اپارتمان عربده میکشن و توپ بسکتبال و میکوبن به زمین و باهاش فوتبال 
بازی میکنن!!
هر دو دقیقه توپ میخوره به یه ماشینی و یه ربع ممتد صدای دزدگیر ماشین بیصاحابی میاد که تموم هم نمیشه
از سر کوچه یه تخم سگی که ته کوچه هست و با عربده صدا میزنن
کل این منطقه هم ظاهرن مشکلی باهاشون ندارن 
بدم میاد ازینجا
خونه بابامو میخوام
ارامش وسکوت


برای اولین بار ازینجا متنفرم و میخوام برم ازینجا
 میخوام برم تو یه اتاقی که هیچ راهی به بیرون نداشته باشه هیچ صدا  نوری نیاد
من باشم با  بالش و مدم و لب تاپم 


۱۳۹۴ تیر ۳۰, سه‌شنبه

38

من اگه تا چند روز آینده مردم ،من و ببرین توبازارچه امام زاده عبدالله اونجایی که سوهان هاش خوشمزه اس دفن کنین و رو قبرم  بنویسین  بدلیل افراط در تبدیل زبان کی برد از فارسی به اینگلیسی و اینگلیسی به فارسی و جاستیفای  چپ به راست راست به چپ  در حین تایپ تمامی افعال استمراری "می " دار و فرامیل ریاضی  در فارسی لاتک . 
آخرشم یه جوان ناکام اضافه کنین 

بازگشت همتون به سوی من است. 

۱۳۹۴ تیر ۲۹, دوشنبه

37

من پتانسیلشو داشتم که اندکی خود داف پندار تر از آن چیزی که هستم در ظاهر نشون بدم
یعنی شاید در واقعیت بیشتر از تو خود داف پندار باشم




۱۳۹۴ تیر ۲۸, یکشنبه

۱۳۹۴ تیر ۲۷, شنبه

34

 وقتی بعد یه سال و خورده ای زنگ زد و بعد دو دقیقه بحث و برد که بریم بیرون.و حتمن حتمن امروز دوزاریم افتاد که یه بشر دیگه ای هم هست که سوپرایزه قضیه 
که خب جدی بود
مثلن قرار بود این هفته بیاد ایران ارواح عمه اش
پازل ما چندین ساله که یه تیکه اش کمه ولی همینشم واسم لازم بود
بعد این همه مدت خانوم بودن و با شخصیت بودن اندکی لش بازی و 
بی ادب بودن لازم بود 
منتهی میزان راحت بودنم یا این دو بشر همیشه و همیشه بعداز اینکه به خونه و دنیای واقعی و دوباره خانوم و باشخصیت بودن من و ناراحت میکنه
و معذب
یه حس بی خود که نمیشه گفت 
ولش کن اصن 


۱۳۹۴ تیر ۲۴, چهارشنبه

33

 کلن اینکه چس ناله میاین. میشینین شکلات میخورین با بستنی
یه مشت ژلوفن میندازین بالا و یه روز تمام تو تخت میمونینو درک نمیکنم!

من از اولین ثانیه اش تا روز آخرش به طور ناگهانی و نان استاپ میرم رو دور تند. 
توانایی فیزیکی بدنیم به نهایت ممکن میرسه با وجود درد شدید میتونم کلی ورجه ورجه کنم کل خونه رو تمیز کنم کلی چیز میز بشورم!  حتی ! امتحان ترم تربیت بدنی بدم ! شونصد متر بدوووئم 
 .حافظه و تمرکزم به بی نهایت ممکن میرسه و کل درسای نخونده.گزارشای ننوشته و پروژه های انجام نداده ام تو اون یه هفته تموم میشه. 
حالا نمیدونم این هورمونها به چه آستانه ای میرسن که من این جوری میشم ولی خب ای کاش همیشه همینطوری بودن !!
والله !

۱۳۹۴ تیر ۲۱, یکشنبه

32

در تمام عمرم تصورم از داشتن وان تو حموم این بود که تو چرک و کثافت خودتون و مابقی اعضای خونه اتون حموم میکنید.

۱۳۹۴ تیر ۲۰, شنبه

31

Grandma Flo on marriage:
Someday, you will look at him...., hating him with every fiber of your being,... wishing that he would die the most violent death possible.....It will pass.


۱۳۹۴ تیر ۱۷, چهارشنبه

29

باید دو نفرمهمون بیان خونه آدم که آدم متوجه بشه تنها برای 8 نفر لیوان، برای 6 نفر قاشق چنگال و برای 4 نفر کاسه ماست و چاقوی میوه داره 
هیچ مدل ظرفی که بشه توش خورش یا سالاد ریخت آورد سر سفره هم نداره .
 که آدم بپره بره اولین شهروندی که پیدا میکنه  و اولین جایی که نشانه ای از اون مارکی که مامان میخره ببینه(خانومه گفت اصل .هم نیس تازه!) بیریخت ترین چه بسا تنها ترین مایحتاج ظرفی رو ازون جا تهیه کنه 

و اینکه کلن دو شعله گاز وجود داره . و 4 مدل موجود باید روی گاز آماده شن و همه اشون همزمان داغ هم باشن !
ازین دو تا شعله هم فقط رو یکیشون میشه سرخ کرد. اون یکی هم شیب داره روغن یه ورش جمع میشه....

خلاصه که میان خودمونو ببینن ولی ما همش تو آشپزخونه خواهیم بود احتمالن ........

پ.ن1: باز جای شکرش باقیه مامان بشقاب پیش دستی اون سرویس چینی 40 سال پیششو داده بهمون
:)))پ.ن2 :خوش میگذره چون همش قراره بخوریم تا بترکیم !


۱۳۹۴ تیر ۱۶, سه‌شنبه

این آدام لوین اگه میدونست با رفتن یه هویی به عروسی مردم چه گهی به خاص ترین روز اون دخترا میزنه هیچ وقت نمیرفت. یک طرف کراش ده دوازده ساله ات. سکسی ترین موجود متحرک. یک طرف یه داماد کج و کوله که خدا با یه چی کوبید تو ملاجش که بیاد تورو بگیره. پ.ن: راس میگن خارجیا بی غیرتن. حضور این بشر تو عروسیت معادل اینه که میس تگزاس تو عروسی جلو چش همه یه پرفورمنس واسه داماد به نمایش بگذارند.

۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه

28

دوماه مونده بود به عروسی خواهرش خلاصه که دست مارو کشید برد کلاس رقص واسه تقویت رقص چاقوش
جدا ازینکه این مربی عزیزمون تو همون جلسه اول هر مدل رقصی که از بچگی میکردیم و برد زیر سوال بعد 4-5 جلسه کل سیستم قر ما رو عوض کرد
این رفیق مام تاکید کرده بود که به هیچ کی نگم رفتیم کلاس و گه بخورم اگه تو عروسی خواهرش این حرکات و انجام بدم 
که بعدن فیلم و میبینه و پوست من رو میکنه
دیگه کشش ندم که شد حکایت کلاغ و یاد گرفتن راه رفتن کبک
کل عروسی داشتم الگوریتم رقصی که تمرین کرده بودیم و تغییر میدادم که شبیه اون نشه رقص قبلی خودمم یادم نمیومد 

کسی اون فیلمو نبینه کلن 

پ.ن: این مربیمون میرفت خونه عروس دامادا بهشون جداگانه و دو تایی رقص یاد میداد ....
مردم واسه برگزاری مراسم عروسی مشکلات دارن..... اینام مشکلات دارن به خدا.....

۱۳۹۴ تیر ۱۳, شنبه

27

فانتزی های 15 سال پیش این موقع ها  که کل تابستونمون و بتمرگیم تو خونه و ریاضی بخونیم تیزهوشان قبول شیم (4 بار !!!!سگ تو روحتون)که بعدش المپیاد بریم طلای جهانی بیاریم و بعدشم بریم شریف  رو شامل میشد  به نظر میرسید یه تهی داره 

تو مغز ده ساله امون فرو نکرده بودن که تا آخر آخرش نمیتونی روزی 12 ساعت درس بخونی 
که یه روزی این انگیزه ها ریده میشه
که دنیا عوض میشه

که یه روزی میاد و خسته میشی 


که یه روزی میاد برمیگردی عقب میبینی نه کودکی داشتی نه نوجوانی نه جوونی .
قرارمون این نبود !


26

یکی از پز های ثابت مامان در مورد من به مردم اینه که حسود نیستم تو بدترین شرایط حتی 
البته راست میگه چون ثابت کردم این قضیه رو قبلن
ولی الان باید ناامیدش کنم

شدیدن حسودی میکنم اخیرن!!!!!!!

۱۳۹۴ تیر ۱۱, پنجشنبه

24

هیچ وقت زیاد به هم نزدیک نبودیم ولی همدیگه رو قبول داریم اوکی ایم با هم
این بشر همیشه و همیشه بدون ریمایندر خاصی تولدم یادشه و تبریک میگه در حدی که مامان بابام و رفقای فاب خودم ممکنه دو روز بعد یادشون بیاد
بعدش همون سمس خشک و خالیش به قدری مرام کشم میکنه هر سال تو روز تولدم که خودم ناخودآگاه همیشه یادم میمونه تولدشو 

الان دو ساله هر بار سمس میدم برا تبریک جواب نمیده و باز سال بعد خودش تولدمو تبریک میگه

شیطونه میگه دوس دخترش سمس من و میبینه پاک میکنه ها؟؟؟؟؟؟


وگرنه خب چرا؟؟؟؟؟

.... خلاصه که فاضلاب تولدت مبارک

23

 دخترهای قبل نسل ما که اُمُّل بودن. به خاطر امل بودن یا محکومند به ترشیدگی یا اینکه طرف طلاقشون میده 
دخترهای نسل ما هم که ادا تنگا درمیارن. هنوز سرنوشتشون معلوم نیست
.... دخترهای نسل جدید هم که زبان از توصیفشان قاصر است و معلوم نیس به کجا میروند چنین شتابان


حالا سوال ! با این اعتقاداتتون زن ها و دوس دخترهاتون که اینقد قربونشون میرید تو کدوم دسته جای میگیرن؟؟؟

21

تابستون 86 بود و کنکور داشت
خیلی شیک پرسیدم ریاضی یا تجربی؟
طرف جواب داد هیچ کدوم ! فنی حرفه ای برق صنعتی
.
.
.
تو عمرم تا این حد از کوته فکری و دنیای کوچیکم از خجالت ذوب نشده بودم.


22

نشستم عین چی دارم کامنتای خودمو با ملت تو بلاگفا میخونم 
تو 14-15 سالگی چه لاسی میزدم با ملت

ایییی اییششش!!!! 

۱۳۹۴ تیر ۹, سه‌شنبه

20

  
 فقط و فقط برای پیدا کردن یه برهان خلف برای ( این) چند بار عینکمو در آوردم که آب بره تو چشمم .
خب قرمز نشد پس کسی جیش نکرده بوده تا اون لحظه خوشبختانه !!!!!

19

یکی از مادرشوهرها هم بود که تو استخر که با تاکید بر وجنات آقازاده و بررسی کل تاریخچه خانوادم و همچنین میلی متر به میلی متر خود من و اعلام بلند عقیده اش مبنی براینکه لاغر مردنی نیستم و توپرم !
(و احساس نیاز شدید بنده به حضور مانتو روسریم در اون لحظه)
بعد از اطلاع از اینکه با مامان بابام زندگی نمیکنم  کلن به منتهی الیه استخر نسبت به من شناور شد 
.....و من و مربیمو در سکوتی منتهی به پوزخند تنها گذاشت 

 

۱۳۹۴ تیر ۷, یکشنبه

18

کافیه ده روز دست به قابلمه و محتویات خام توی فریزر نزنی و مامانت برات غذا درست کنه تو فقط بشینی بخوری. 

!خب روز یازدهم میشه  وضعیت الان من ....


۱۳۹۴ تیر ۶, شنبه

17

 اگر دختر باشید وقتی بعد چند ماه یا اصن یک سال با دوستای دبیرستان خودتون میرید بیرون باید در طی اون مدت زمانی که همدیگه رو ندیدید حداقل یکی دو تا ماجرای کراشی عشقی داشته باشید. یا اگه هم واقعی نبود اندکی از خود سریال جم وار بسازید تا حرفی داشته باشید با هم بزنید و در سکوت به دریا خیره نشید. . 



۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه

16

تو مطب دندونپزشکی اونجا ملت چه شهری چه روستایی  چنان با هیجان و علاقه به تکرار پایتخت میوت شده در حال پخش بالای دیوار میخندیدن و عکس العمل نشون میدادن که ناخودآگاه همراهیشون کردم این سریو میخوام ببینم هر چقد شد

یعنی خداییش فرهنگ و باجنبه گی قومیتی و  گروهی رو فقط تو شمال ایران میشه دید. 

این خصلتشونو دوست دارم 


۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

15

پارسال این موقع اینجا بودم جام جهانیو با بابا میدیدم. 
و خب کل فان قضیه که با بابا یه مسابقه ای رو ببینی اینه که باهم و با تمام قدرت داد و فریاد بزنیم و فحش بدیم به تیم خودمون!
(به جز قوچان نژاد البته)


و خب این اتفاق اساسن در مورد والیبال نمیفته  امشب به بابا پیشنهاد میدم به امریکا فحش بدیم سنت دیرینه امونو خلاصه به یه نحوی به جا بیاریم

14

همراه با مادر شوهر جدید در حالی که نیم ساعت تمام بود در حال توضیح دادن این بود که بچه هاش  تحت هیچ شرایطی گوشت قرمز . مرغ نمیخورن چون آنتی بیوتیکی ان.
 ماهی نمیخورن چون با فاضلاب تغذیه میشن .
 شیر و ماست دوست ندارن همشون آب و وایتکسن.
 پرتقال بی مزه هست و نارنگی هم تنها در صورتی که یافا باشه می خورن .
 گوجه توش نیترات داره .
 و مک دونالد خارجیا خیلی خوشمزه هست و میشه 7-8 تاشو یه جا خورد و بازم سیر نشد.
 و برنج و نون چرا آدم اصن باید بخوره .. 
 بود با کمی جمع و ضرب و تفریق در نهایت منو به این نتیجه رسوند که این خانواده بسیار پولدار که همه دنبال پولشونن و. دختر و پسر خوب برای بچه هاشون کم پیدا میشه تنها ازحبوبات، خیار، سیب زمینی و نهایتا پیاز تغذیه میکنن که همین هنگام مادر شوهر گرامی دوباره تاکید کردن که میوه تو شمال گرونه و تا جایی که براشون امکان داره سیب زمینی پیاز رواز تهران میخرن میارن شمال.

در نهایت احترام و خود به خریت زدگی با تعریف خاطره ای کاملا واقعی از دوران کودکی که در اون هفته ای سه بار نهار پلو ماهی سفید و حتی اوزون برون داشتیم   و بنده به یاد واحترام کودکی در حال حاضر حالا هفته ای سه بار نه ولی هر جمعه این رسم شیرین رودر خونه با برادرم  به جا میارم مادر شوهر احتمال زیر صفری مربوطه رو در سکوتی عمیق فرو بردم که در انتها هم تا برسیم شمال به چرتی عمیق ختم شد ......


۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

13

تا الان در حضور تمام قد برادرم نوار بهداشتی (با تاکید فراوان بر نایت بودن!) نخریده بودم  که اونم مجبور شدم خریدم.
به کجا چنین شتابان میرم جدی؟

۱۳۹۴ خرداد ۲۷, چهارشنبه

12

رو بالشی ها عوض شن. 
جزوه های این ترم از رو زمین جمع و به سطل آشغال منتقل شن
تلویزیون و کامپیوتر و میزا و صندلیا پاک شن

به اندازه دو سه تا گونی شن و خاک با جاروبرقی از سطح زمین جمع آوری شن


11

پودر فرنی آماده؟؟؟؟
واقعن؟؟؟
در این حد 
گشاد شدین؟؟؟؟
یعنی یه ترکیب ساده آرد و شکر و هل و نمیتونین تو خونه مخلوط کنین باید آماده بخرین؟

در راستای حضور بانوان !!!!!

هر سال مسابقات بین دانشکده ای والیبال بود  تو دانشکده تربیت بدنی
سالای اول دوم ندید بدید بودیم میرفتیم ببینم

یه بار پاشدیم رفتیم نمیدونستیم بازی بین بچه های خودمونه با تیم تربیت بدنی
یکی دو تا از بازیکنای دانشکده هم دوستای نزدیکمون بودن
 آقا یه کم اوایلش تیم دانشکده خودمونو تشویق کردیم....
ولی یه کم بعد
چشم و گوشمون باز شد

دیدیم بچه های ما همه لاغر مردنی و پشم! بودن
تربیت بدنی ها همه دو مترو تر تمیز و خوش هیکل
تازه یه شماره چهاری هم داشتن ...

بدترین  رودربایستی عمرمون بود اونجاها که تیم اونا جلو میفتاد و میخواستیم تشویقشون کنیم
.
.
.
.

تا سال آخر هر جا 4 و میدیدیم به هم اشاره میکردیم.
تیکه ای بود لامصب


خواب بودیم . پا شدیم. هنوز که هنوزه خماریم

9

دو سال دریا نرفتم اصن ندیدمش حتی از دور.
تن و بدن تمامی امواتم تو گور لرزید

۱۳۹۴ خرداد ۲۵, دوشنبه

7

یه جا اومدم خودشیرینی کنم و این سیگنال و به استاد بدم که نشستم اون شونصد صفحه کتاب اصلی که از روش درس میدیو خوندم
باید یه موقعیتی رو تو شطرنج مثال میزدم که شاه و وزیر همزمان توسط یه اسب تهدید میشن. شکل کشیدم به زیبایی هرچه تمام تر تو مربع جای اسب سفید نوشتم فیل . 
تو کپشن زیر عکس هم به فیل بودن اسب مربوطه  دوباره اشاره کردم.
در حال حاضر یا من یک بیشعوری هستم که تو عمرش شطرنج بازی نکرده و نشسته شکل کتاب رو حفظ کرده و یا ... 
هیچ ایده ای ندارم توی این یا ! باید چی بگم

6

قبل امتحان میگفت والیبال نمیبینه تا نظرش در مورد قد و هیکل کیس هاش عوض نشه 
با تاکید براینکه وقت زیادی نداره  و علاقه منده بالاخره با یه کدومشون بشه ! 
 و آپشن زیادی هم نیست که بخواد شرط و شزوط قد روشون بذاره

از من سه چهار سانت بلند تره دیگه ببین عمق فاجعه رو

۱۳۹۴ خرداد ۲۴, یکشنبه

5

کلن معتقده دلیل اصلی نام گذاری "پارسا" برای پسرهای متولد دهه هشتاد و نود، کراش سنگین و رد نشده دخترهای دهه پنجاه و اوایل شصت روی "پارسا پیروزفر" بوده .
شرمنده ! ولی ما که زمان در قلب من 7-8 سالمون هم بود نمیدونستیم کراش چیه رو پارسا پیروزفر کراش داشتیم لامصب پدیده ای بود که تکرار نشد دیگه....


پ.ن:: ورژنی از دیمن سلوتور اون موقع بوده جدی

۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

4

یعنی جدی اون موقع که ما دختر دبیرستانی بودیم این هاتی های والیبال  بیخ گوشمون بودن و ما نمیدونستیم؟
یعنی ممکن بود تو خیابونم بارها از کنارشون رد شده باشیم و به چپ نداشته امونم نمیگرفتیم؟

این مدرسه بی بخار مام هر سال ما رو میبرد سوسیس کالباس کاله بازدید علمی . خب  میبردین باشگاش یه کم مستفیض میشدیم 

۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه

3

اونجا نهایت تاده صبح دیگه باید پاشی .. در غیر این صورت فحش میخوری 
با یه صدایی که تا سر کوچه همه میفهمن تا این ساعت خوابی
همین جوری نمیری سر صبونه میل چک کردن قبل صبحونه هم خبری نیست مثل آدم باید بری دسشویی موهاتو تنها در صورتی که سشوآر کشیده باشی و صاف باشه میتونی باز بذاری در غیر این صورت باید ببندی آخرش من نفهمیدم مشکل مامان بابا با موی تاب دار چیه؟
 شده یه کمی هم آرایش کنی وگرنه مامان شست و شوت میده که چرا لاغر شدی یا زیر چشات گود افتاده . لباس درست حسابی بپوشی بری صبحانه بخوری
چون ممکنه در طول روز بری تو حیاط و در و همسایه ببینننت یا یکی در بزنه بیاد تو اصن.باید تو بهترین ورژن خودت باشی
..نهار سر ساعت یک و نیم هر چی هم میذارن جلوت باید بخوری 
هندونه خربزه های بابا جزو مقدسات محسوب میشن و مهم نیست که خربزه آتشین دوست نداری باید نصف یه خربزه رو که میشکونه بعد نهار بخوری
تا شام باید از هر مدل خوردنی که تو یخچال هست یکی حداقل بخوری 
بعد بابا قبل شام چایی میخوره و برات کیک مخصوصشو میخره باید یه تیکه گنده با چایی بخوری
بعدشم شام بخوری 
بابا معمولن من که میرم بستنی سنتی میخره بعد شام میخوری
بعد قبل خواب مامان بابا شیر گرم میخورن تو هم  حتی نخوای جو میگیرتت و همراهیشون میکنی
ماکزیمم تا ساعت 1 هم همه تو رخت خواب

در طول روز هیچچ کار خونه ای انجام نمیدی  فقط  میخوری همین.
.....

حالا اینجا صبحونه ساعت یک بعد ظهره... نهارت در سریع ترین وضع ممکن تا شیش غروب آماده و جا داشته باشه تو همون قابلمه خورده میشه و شام یک و نیم شب خوش شانس باشی تا 5 صبح سریال و توییتر 
بازیت  تموم شه بتونی بخوابی
ظرفای شام با صبحونه و نهار فردا یکی میشن تا حدی که یه لیوان تمیز هم واسه آب خوردن نیس و یههو باید این همه رو بشوری
حموم به حموم ممکنه موهاتو شونه نکنی  سشوآر پیشکش
اساسن در طول روز به جز آینه دسشویی جای دیگه ای خودتو نمیبینی بنابراین اصن مهم نیست چی پوشیدی
کلن هیچ موجودی رو هم نمیبینی که بخوای خوشگل باشی

.....

این دو ورژن بود . ورژن سوم رو برای خودم هم ترستاک هست و طبیعتن باید با تغییرات اساسی نسبت به دو ورژن قبلی همراه باشه تا طلاقم ندهند
!
....
چه جوری مستقیمن از ورژن یک و میپرید میرید شوهر میکنید؟؟؟؟؟  با چه اعتماد به نفسی؟



۱۳۹۴ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

2

کلن با هر کی که میدید حرف میزد . پدیده جالبی بود.
اومده بود تو دسشویی میگفت تا کلاس دوس پسرش تموم شه رفته رژ لب خریده و داشت بازش میکرد برای اولین بار.
یه چند لحظه بعد سرمو برگردوندم دیدم آلبالویی ترین رژ لبی که میتونس پیدا کنه رو داره به لب های بلا نسبت آنجلینا جولیش میزنه یه کم نگاش کردم نمیدونستم واقعن کوره و عقل نداره و سیستم حراست اینجا رو که عین کمیته با پیکان سفید تمام ساعات روز و تو دانشکده ها سرکشی میکنه و کارت دانشجوییا رو جمع میکنه  رو نمیشناسه یا واقعن تنش میخاره.
دید دارم نگاش میکنم  در حالی که انگار به نظرش هنوز رنگ لبش به اندازه کافی قرمز نشده بود و مشغول اعمال دومین دور رژ لب بود بهم گفت
مامانم میگه معمولا دو دسته آدم رژ لب قرمز میزنن. عروسا و جنده ها ... تو کدومشونی دقیقن؟

یه کم اون خندید منم خندیدم رفتیم بیرون و اونم طبق معمول تا بیرون اومدن دوس پسرش از کلاس اولین مذکری که دید کشوندش یه گوشه و شروع کرد به لاس زدن. خب اینقد این رنگ رژ لب تو دانشگاه ما عجیب غریب بود که هر کی رد میشد یه دور دوباره برمیگشت نگاش میکرد.
الان 4 سال میگذره از اون روز و خب همه، همه جا رژ لب قرمز میزنن . به این سن و سال تا الان یه دونه رژ لب قرمز درست درمون نداشتم  ولی هر بار که میخوام برم سمتش که بخرم ناخودآگاه یاد جمله کذایی این دوس دختر عزیز دوست عزیزترمون میفتم و منصرف میشم......

پ.ن1: (قضیه مال زمانیه که هنوز رژ لب قرمز مد نشده بود و شدیدن و در حد بنفش خز و خیل و دهاتی محسوب میشد)

پ.ن2: لابلو و انواع chapstick های توت فرنگی و آلبالو ازین قاعده مستثنی هستن البته .

۱۳۹۴ خرداد ۱۷, یکشنبه

1

بعد از 5 شبانه روز بی خوابی . داد و فریاد های ممتد با مسئولین آموزش برای حذف درسی که پسفردا امتحانشه و هنوز حذف نشده تو اوج داغی هوا به مغز خرم زد به جای پل مدیریت از ونک برم خونه. در حال گیج و منگی یه هو دیدم نصف بدنم داره میسوزه و یه طرف بدنم کاملن خیس شده .... اینقد منگ بودم تا چند ثانیه طول کشید که حتی ماجراهای مهر پارسال یادم بیاد.چنان پریدم عقب و تا حد مرگ وحشت کردم که
برگشتم پشت سرم دیدم یه پیکان درب داغون خط انقلاب جوش آورده تمام محتویاتشو تف کرده رو من .
در اون لحظه ... اون ثانیه... به جای اینکه فحش بدم به راننده تاکسیه در باب مرتیکه حماال ! فقط داشتم خدارو شکر میکردم که آب لجن اون پیکان درب داغون ریخته سرم نه اسید.